دوازده درهم با بركت
درباره ما
پایگاه بچه غیرتی ها (بسیارجالب)
وبی بسیار جذاب با موضوعیت دین و فرهنگ که علاوه بر عنوان کردن مهدویت به عنوان های جالب دیگری از جمله خنده و داستان و ... پرداخته است. پایگاه بچه غیرتی ها پایگاهی بسیار جذاب که سعی در بروز رسانی روزانه دارد و پایگاهی است جامع.همه رو شامل میشه.چون هر کسی حتی اگه شاه لات هم باشه یه غیرت رو تو خودش حس میکنه.امیدوارم این وبگاه و پایگاه بتونه نقش موثری در جلب توجه شما داشته باشه و نیز بتونه به ظهور آقا امام زمان کمک کنه.امیدوارم مطالب مهدوی این وب بتونه تا حد بسیار چشم انگیزی، مخاطبان خود رو منقلب کنه.در پناه حق. لطفا در نظر سنجی هم شرکت کنین. <از توجهتون ممنونم> ان شاءالله در بخش پیوند های روزانه وبلاگ های مذهبی قرار خواهد گرفت و با تبادل لینک هم موافقم. امیر حسین.
پروفایل امیر حسین.

خوراک وبلاگ ما
پیوندها
آرشیو ماهیانه

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

کد متحرک کردن عنوان وب

ابزار وبلاگ

دوازده درهم با بركت
شخصي محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد ديد لباس كهنه به تن دارد. دوازده درهم به حضرت تقديم نمود و عرض كرد: يا رسول الله! با اين پول لباسي براي خود بخريد. رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود: پول را بگير و پيراهني برايم بخر! علي عليه السلام مي فرمايد: - من پول را گرفته به بازار رفتم پيراهني به دوازده درهم خريدم و محضر پيامبر برگشتم، رسول خدا صلي الله عليه و آله پيراهن را كه ديد فرمود: اين پيراهن را چندان دوست ندارم پيراهن ارزانتر از اين مي خواهم، آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد؟ علي مي فرمايد: من پيراهن را برداشته به نزد فروشنده رفتم و خواسته رسول خدا صلي الله عليه و آله را به ايشان رساندم، فروشنده پذيرفت. پول را گرفتم و نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمدم، سپس همراه با رسول خدا به طرف بازار راه افتاديم تا پيراهني بخريم. در بين راه, چشم حضرت به كنيزكي افتاد كه گريه مي كرد. پيامبر صلي الله عليه و آله نزديك رفت و از كنيزك پرسيد: - چرا گريه مي كني؟ كنيز جواب داد: - اهل خانه به من چهار درهم دادند كه متاعي از بازار برايشان بخرم. نمي دانم چطور شد پول ها را گم كردم. اكنون جرات نمي كنم به خانه برگردم. رسول اكرم صلي الله عليه و آله چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود: هر چه مي خواستي اكنون بخر و به خانه برگرد. خدا را شكر كرد و خود به طرف بازار رفت و جامه اي به چهار درهم خريد و پوشيد. در برگشت بر سر راه برهنه اي را ديد، جامه را از تن بيرون آورد و به او داد و خود دوباره به بازار رفت و پيراهني به چهار درهم باقيمانده خريد و پوشيد سپس به طرف خانه به راه افتاد. در بين راه، باز همان كنيزك را ديد كه حيران و اندوهناك نشسته است. فرمود: چرا به خانه ات نرفتي؟ - يا رسول الله! دير كرده ام، مي ترسم مرا بزنند. رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: - بيا با هم برويم. خانه تان را به من نشان بده، من وساطت مي كنم كه از تقصيراتت بگذرند. رسول اكرم صلي الله عليه و آله به اتفاق كنيزك راه افتاد. همين كه به جلوي در خانه رسيدند كنيزك گفت: - همين خانه است. رسول اكرم صلي الله عليه و آله از پشت در با صداي بلند گفت: - اي اهل خانه سلام عليكم! جوابي شنيده نشد. بار دوم سلام كرد. جوابي نيامد. سومين بار سلام كرد، جواب دادند: - السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله و بركاته! پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: - چرا اول جواب نداديد؟ آيا صداي مرا نمي شنيديد؟ اهل خانه گفتند: - چرا! از همان اول شنيديم و تشخيص داديم كه شماييد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: - پس علت تأخير چه بود؟ گفتند: - دوست داشتيم سلام شما را مكرر بشنويم! پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: - اين كنيزك شما دير كرده، من اينجا آمدم تا از شما خواهش كنم او را مؤاخذه نكنيد. گفتند: - يا رسول الله! به خاطر مقدم گرامي شما اين كنيزك از همين ساعت آزاد است. سپس پيامبر صلي الله عليه و آله با خود گفت: خدا را شكر! چه دوازده درهم با بركتي بود، دو برهنه را پوشانيد و يك برده را آزاد كرد!
ماهان سورف

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 12 مرداد 1392 ساعت 1:0 توسط امیر حسین. ،
موضوعات: کلبه داستان، ،
برچسب‌ها: داستان عسل،